بغض
شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ
یک عالمه اشک پشت پلکهام منتظر اجازه هستن برای ریختن..
ولی نمیخوام..نمیتونم..
اللهم..خدای من..
من هیچکس رو جز تو ندارم..غمی سنگین روی دلم نشسته که منشا اصلیش خودم هستم..بلد نیستم خودم و زندگیم رو ازاین حال نجات بدم..
راه میرم.لبخند میزنم. کسی نمیدونه توی دلم چه خبره. و هیچکس هم نمیتونه کاری برام بکنه..
فقط تویی..فقط تویی که میتونی دستم رو بگیری و از وسط این سیکل معیوب دردناک بیرون بکشی..
امشب شب عزیز و خوبیه..سالها پیش همچین شبی عاشق محمدت شدم(صلی الله علیه و آله)
اللهم..
تو را به محمدت(صلی الله علیه وآله) قسم میدهم که نور خودت را بر تاریکی جانم حاکم کنی..با مهر..نرم..که من سخت ضعیف و ناتوانم..
خداوند عظیمم شکر..شکر..شکر..
۹۴/۰۲/۲۶