از تو مینویسم
دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۲ ب.ظ
بیمارستانم..کشیک نه چندان سخت داخلی..روزها پشت سر هم میگذرند..در شتاب برای رسیدن به آینده ای نامعلوم..
در روزهای سخت دلتنگی..برای دوست..برای خانه..برای گذشته..
حجم سنگینی از دلتنگی..برای خدا..خدایی که قابل لمس بود..قابل عاشقی
حالا چرا اینقدر دور افتاده ام؟
چرا تکیه به تو ندارم..چرا مثل ذره ای سرگردان در فضا شده ام..؟
خدایا..تو مرا با تمام اوصاف و احوال یادت هست..نه؟
غروب روز دهم رمضان است..دلم برای احساس نگاه محبت تو پر میکشد..
مرا ببر... ببر پیش خودت..
که خیلی درمانده ام..
۹۶/۰۳/۱۵